لحظه ای که صدای زندگی میاد،صدای بارون…. . لحظه ای که بوی خاک بارون زده به دماغم میخوره و دارم موسیقی تلفیقی و تجربی گوش می کنم یهو میون اینهمه آهنگ،رضا یزدانیه که با ” کافه رویا” این زیبایی ها رو کامل میکنه.آهنگی که انتظار نداشتم بین این سبک آهنگ ها کپی شده باشه
خیلی خیلی خیلی حس خوشبختی دارم …
کافه ی خاطره بازی ، پره از قصه و رویاست
همه فکرام پریشون، بورس خاطره همین جاست
آدماش بیدارن اما، تو بیداری خواب می بینن
چشاتو ببند و گوش کن، به صدای خسته ی من
یکیشون فکرِ تئاتر طرفای لاله زاره
اون یکی فکر سکانسِ آخره یه مشت دلاره
یکی گیج شعر شاملو وسط دفتر آیدا
یکی داغ سینما رکس وقت اکران گوزن ها
یکی زخمی رفاقت با یه سینه ی پر خون
اونکه عاشقه تو فکر قصه لیلی و مجنون
یکی فکر بوف کور و مرگ صادق هدایت
آخ چقدر خاطره داره روزگار بی مروت
داره پیرت میکنه غبار سرد خاطره
دست رو دستات گذاشتی و شب از شبت نمیگذره
چینیِ نازک رویات پر صدتا ترکه
کاش می فهمیدی این زندگی نیست فلش بکه
….