وادی سکوت و فراموشی

چشم امید

پنجره ی زندگی

امروز دنبال بهانه ای بودم تا ناراحتی خودمو از همه چی و همه کس به رخ بکشم اما انگار دنیا می خواست همه چی رو برای من خوب و خوش پیش ببره. میخواستم از ناخوشی های روزگار، از فراموشی عزیزانم و … بگم اما دوستی نامه ای فرستاده بود که این جمله از ژان پل سارتر در آن نوشته شده بود :

«وقتی تنهاییم دنبال دوست میگردیم ؛ پیدایش که کردیم دنبال عیب هایش میگردیم

وقتی که از دستش دادیم در تنهائی دنبال خاطراتش میگردیم»

دیدم واقعا بهانه گیر شدم و با یک اتفاق کوچک ، می خواهم پنبه ی هزاران اتفاق خوب را بزنم، می خواهم از خوب هایی گله کنم که همواره خوبند. چشم امید من به خوبی هاست، خوبی هایی که پایانی ندارد و من به این امیدوارم.

همیشه می خواهم این شعر حمید مصدق در گوشم زمزمه شود :

من شکوفایی گل های امیدم را در رویاها می بینم

و ندایی که به من می گوید :

گر چه شب تاریک است

دل قوی دار

سحر نزدیک است